علامه سىد جعفر مرتضى العاملى در سال 1364 ق در جبل عامل در جنوب لبنان دىده به جهان گشود. وی تحصىل علوم دىنى خود را بسىار زودهنگام آغاز كرد و در سال 1382 ق جهت ادامه­ى تحصىل دىنى به نجف اشرف رفت و مقدمات و بخش زىادى از دروس سطح را در آنجا گذراند و در سال 1388 ق به حوزه­ى علمىه‌ى قم نقل مكان كرد و عمده­ى تحقىقات خود را در طى بىست و پنج سال اقامت در همىن شهر انجام داد. در همىن دوره بود كه همدم و هم­بحث بزرگانى چون آىت الله احمدى مىانجى (ره) و آىت الله سىد مهدى روحانى (ره) گردىد. به مرور زمان خانه و مدارس تحت نظر اىشان به ملجأ و پناه و مركز تعلىمات و تحقىقات دىنى طلاب و فضلاى لبنانى تبدىل گردىد. اىشان در سال 1413 ق به جبل عامل بازگشت و فعالىت­هاى علمى و اجتماعى خود را در آنجا ادامه داد.

عناىت اىشان به دفاع علمى از مبانى تشىع و نىز بُعد سىاسى اسلام مشهود همگان است كه به تألىف آثارى در اىن زمىنه­ها از جمله «الحىاة السىاسىة للإمام الرضا علیه السلام» انجامىده است. اما مهم­ترىن دل‌مشغولى اىشان، تألىف سىره­ى پىامبر اكرم صلّى الله علىه و آله بوده كه تازه­ترىن وىراىش آن در قالب سى و شش جلد زىر چاپ است.

[علت استفاده از لقب اعظم برای رسول خدا ’]

پرسش: چرا به رغم آنكه در مىان ما لقب «اكرم» براى پىامبر صلّى الله علىه و آله اسلام به كار مى­رود، شما در سىره­ى خود از لقب «اعظم» استفاده كرده­اىد؟ 

پاسخ: الحمدلله ربّ العالمىن و الصلاة و السلام على سىدنا و نبىنا محمّد و على أهل بىته الطّىبىن الطّاهرىن.

در حقىقت در نام­گذارى اثرم به «الصحىح من سىرة النبي الأعظم» در پى رد كردن كسى ىا اشكال گرفتن به كسى نبوده­ام. در واقع، اىن عظمت رسول الله صلّى الله علىه و آله بود كه مرا به اىن نام­گذارى ملزم ساخت. در پى تخطئه­ى كسى ىا تصحىح اشتباهى نىز نبوده­ام؛ بلكه اىن عظمت واقعى پىامبر صلّى الله علىه و آله است كه ما را ناگزىر از تعظىم آن حضرت مى­سازد. هر كسى سىره­ى آن حضرت را مورد تأمل قرار مى‌دهد به اىن بزرگى و بزرگوارى اذعان مى­كند. 

به واقع، من مىان اىن دو وصف متحىر بودم و نمى­خواستم از هىچ ىك از آن­ها چشم­پوشى كنم. الآن هم وقتى نام پىامبر صلّى الله علىه و آله را به كار مى­برم باز هم مى­مانم كه كدام­ىک را به كار ببرم. بسته به حس و حالى كه در آن حالت دارم، ممكن است اىن وصف ىا آن وصف را ترجىح دهم. اما حقىقتِ پىامبر اكرم صلى الله علىه و آله كاربرد هر دو وصف را به ىک اندازه اىجاب مى­كند.

[عظمت حضرت رسول ’ نسبت به سایر انبیاء ^]

پرسش: منابع دىنىِ ما پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله را مِهترِ دىگر پىامبران دانسته است. آىا اىن كاربرد لفظ «اعظم» را در مورد آن حضرت صلّى الله علىه و آله اىجاب نمى­كند؟ 

پاسخ: در اىن واقعىت، هىچ تردىدى نىست كه پىامبر ما صلّى الله علىه و آله از دىگر پىامبران بزرگتر و برتر است؛ هم در آنچه انجام داده، هم در مسئولىت­هاىى كه بر عهده داشته، هم در دستاوردهاىى كه داشته است. به واسطه­ى آن حضرت، تمام كوشش­هاى پىامبران گذشته به ثمر نشست و به واقعىتى ملموس و عىنى تبدىل شد. 

همه­ى دستاوردهاى پىامبران گذشته كاملاً ىا تقرىباً از دست رفت و اىن پىامبر اسلام بود كه آن­ها را از نو و با حىاتى نوىن عرضه كرد، و بشر را به سمت آن­ها سوق داد.

[پیامبر’کامل­کننده­ی تلاش­های انبیاء پیشین^]

پرسش: همچنىن قرآن مى فرماىد: ﴿إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظىم﴾([1])‏. 

پاسخ: اىن، ناظر به كمالات شخصى پىامبر است. حرف ما اىن است که آن حضرت صلّى الله علىه و آله دستاوردهاى بزرگى در رسالتش داشته است. با اىن كه دىگر پىامبران نىز رسالت خود را انجام دادند، اما آن حضرت صلّى الله علىه و آله آن كوشش­ها را به نتىجه رسانىد و به واقعىت عىنى و ملموس زندگى انسان­ها تبدىل كرد. 

[تصویر پیامبر ’ در قرآن]

پرسش: تصوىرى كه قرآن از پىامبر اكرم صلّى الله علىه و آله ارائه مى‌كند چىست؟ 

پاسخ: قرآن در مىان صفات مختلف پىامبر صلّى الله علىه و آله بر انسانىت و كمال انسانى آن حضرت تأكىد دارد و اىنكه آن حضرت نمونه‌ى آفرىده­ى كامل و كامل­ترىن آفرىده­ى خدا است. اگر قرآن مى‌فرماىد: ﴿لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزىزٌ عَلَىهِ ما عَنِتُّمْ﴾‏ ([2]) ىعنى هر رنجى كه انسان­ها مى­كشند، هر چند ناچىز و در حد نوک سوزن هم باشد بر پىامبر اكرم صلّى الله علىه و آله سنگىن تمام مى­شود. سختى‌هاى مردم هر چند كم باشد ماىه­ى رنج درونى پىامبر است و آن حضرت مى­خواهد و مى­كوشد كه آن رنج را برطرف سازد. اىن، سرّ عظمت و كمال رسول الله صلّى الله علىه و آله در قرآن است و همىن، بالاترىن مرتبه­ى كمال انسانى است: ﴿حَرىصٌ عَلَىكُمْ بِالمُؤْمِنىنَ رَؤُفٌ رَحىمٌ﴾([3]). او انسانى است كه با انسانىت خود، با همه­ى کىان انسانى در تعامل است. قرآن نمى­گوىد آن حضرت قدرتمند است ىا بسىار مى­داند ىا ثروتمند است؛ بلكه او انسان كاملى است كه در احساسات و عواطفش به كمال رسىده است. هىچ­كدام از زىباىى­ها و برخوردارى­ها به عنوان اوصاف و داراىى­هاى پىامبر صلّى الله علىه و آله مطرح نشده است.

[ویژگی پیامبر اسلام ’: نگرش به انسان تا روز قیامت] 

پرسش: هىچ­گاه در قرآن  گفته نشده كه پىامبر اسلام نفرىنى كرده باشد ىا عذابى را براى امتش خواسته باشد، با اىن كه اىشان مى­فرماىد: هىچ پىامبرى مانند من آزار ندىده است. 

پاسخ: نفرىن كردن بحث دىگرى است. نوح قوم خود را نفرىن مى‌كند، زىرا آن­ها ﴿لا ىلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً﴾([4]) چون «اگر بمانند، بندگانت را گمراه خواهند كرد». هرگز از ناراحتى شخصى­ خوىش سخن نمى­گوىد. نمى­گوىد كه من در تنگنا قرار گرفته­ام و مثلاً نمى­توانم وجود اىن­ها را تحمل كنم. هرچه هست سخن از رسالت و از مصلحت بندگان خدا است. هىچ پىامبرى از روى غىظ نفرىن نمى­كند. اگر كسى تماىلات شخصى خود را ببىند، دىگر شاىستگى پىامبرى را نخواهد داشت. 

فرق پىامبر ما با دىگر پىامبران در اىن بود كه آن حضرت به انسان در طول تارىخ تا روز قىامت مى­نگرد و اگر امىد داشته باشد كه حتى ىک نفر در صلب آن كافر، اهل توحىد باشد هر چند دىگر شرائط را نداشته باشد زنده بودنش را ترجىح مى­دهد. نوح در قوم خود، اىن آتىه را ندىد؛ پس آن­ها را نفرىن كرد.

[وجود پیامبران ^ مایه­ی رفع عذاب است]

پرسش: حتى صرف حضور پىامبر اكرم صلّى الله علىه و آله در مىان مؤمنان، ماىه­ى رفع عذاب الهى بوده است: ﴿وَ ما كانَ اللَهُ لِىعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فىهِمْ﴾([5]).

پاسخ: اىن در مورد همه­ى پىامبران صادق است. تا زمانى كه پىامبرى هست عذاب نازل نمى­شود. تا زمانى که حضرت ىونس علىه السلام در مىان قومش بود، عذاب بر آن­ها نازل نشد. بعدها مردم تؤبه كردند و عذاب از آن­ها برداشته شد و البته اىن اشكالى را متوجه اىن پىامبر نمى‌كند كه آن­ها را نفرىن كرد؛ چون او مكلف بود كه بر اساس ظاهر عمل كند([6]).

[علو شأن حضرت عیسی × از پیامبر ’؟!]

پرسش: برخى از نوىسندگان مسىحى مى­گوىند كه در قرآن كرىم، حضرت عىسى علىه السلام مقام و منزلتى بالاتر از پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله دارد: ﴿وَ كَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلى‏ مَرْىمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ﴾([7]) و نىز آىه­ى ﴿وَ مِنَ المُقَرَّبىنَ﴾([8]). نظر شما در اىن خصوص چىست؟ 

پاسخ: مسىحىان همواره در پى آن هستند كه حـضرت عىسى علىه السلام را از وىژگى و مؤلفه­اى الهى برخوردار كنند و همىشه در متون دىنىِ مسلمانان، در جستجوى ىافتن شاهدى بر اىن خواسته­ى خودشان هستند. مثلاً به برخى از احادىث نقل‌شده ـ هر چند غىر صحىح ـ تمسک مى­كنند; مثل «كُلُّ اِبنِ آدَمَ ىطعنُ الشَّىطانُ فِى خَاصِرَتِه مَا خَلا عِىسى بنُ مَرىمَ»([9]) و مى­گوىند اىن طعن، شامل پىامبر اسلام هم مى­شود. مى‌گوىند شىطان در هنگام ولادت پىامبران به آن­ها آسىب مى­رساند به جز حضرت عىسى علىه السلام كه تولدش الهى بوده است.

اىن، اشتباه روشنى است. اىن احادىث صحت ندارد و چه بسا برخى مسىحىانِ به ظاهر مسلمان­شده اىن­ها را در مىراث مسلمانان وارد كرده­اند و برخى از مسلمانان غافل هم به آن­ها اعتماد كردند. 

اما در قرآن، تعبىر «روح» در مورد برخى فرشتگان هم به كار رفته است. تعبىر ﴿رُوحٌ مِنْهُ﴾ ىعنى روحى كه به خدا انتساب دارد. روح به آن معناىى كه در انسان وجود دارد مورد نظر نىست و اصلاً در مورد خدا معنا ندارد. ﴿رُوحٌ مِنْهُ﴾ ىعنى روح منسوب به خدا؛ مثل آنجاىى كه گفته مى­شود: «بىت الله». اگر در مورد فرزندمان مى­گوىىم: «رُوحي الَّتى بَىنَ جَنبَى» به اىن معنا نىست كه او واقعاً روحى است كه در كالبد من وجود دارد؛ بلكه به اىن معنا است که به من، انتساب وىژه دارد ؛ یعنی محبت خاصى به او دارم.

اىن تعبىر در مورد حـضرت عىسى علىه السلام نىز ىعنى او روحى است كه خدا خودش مستقىماً عهده­دار تحقّقش در رَحِم حـضرت مرىم علىها سلام شده است؛ وگرنه مگر خدا روح دارد؟ اضافه­ى اىن روح به خدا ىعنى اىنکه خداوند مستقىماً و بدون واسطه­ى عامل انسانى، او را آفرىده است. او در صلب پدران نبوده است.

پرسش: مى­گوىند چرا چنىن تعبىراتى در مورد پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله به كار نرفته است؟ 

پاسخ: اىن به ماهىت آفرىنش مسىح برمى­گردد. خداوند، آفرىنش آن حضرت را بى واسطه صورت داده است. خداوند مى­خواهد نسبت­هاى ناروا را از حضرت مرىم علىها سلام نفى كند و نبودِ پدر را در مورد حضرت عىسى علىه السلام تبىىن كند؛ پس آن حـضرت را به خودش نسبت مى­دهد و مى­فرماىد كه آفرىنش مسىح، مثل آفرىنش آدم بوده كه خداوند مستقىماً و بدون آنكه پدرى در كار باشد، او را به وجود آورده است.

[وجه عظمت پیامبران ^]

پرسش: برمى­گردىم به اصل بحث؛ شما فرمودىد برجستگى اصلى پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله را باىد در همان بُعد انسانى و معنوى آن حضرت جستجو كرد. اىن دقىقاً همان خصىصه­اى است كه امروزه مورد طعن و هجوم قرار گرفته است. 

پاسخ: باىد اضافه كنم كه همه­ى متدىنان، بلكه همه­ى انسان­ها ماىل هستند كه شخصىت مورد علاقه­ى خود را داراى وىژگى­هاى خارق العاده­اى بدانند. مثلاً بگوىند كه از هوش و نبوغ وىژه­اى برخوردار بوده است. در اقوام و ادىان گذشته، گاهى برخى پادشاهان ىا عالمان، خود را تقدىس مى­كرد­ه­اند و تا مرتبه­ى الهى بالا مى­برده­اند. اىنان از منظر و با مقىاس خود به پىامبران مى­نگرند ىا در پى تقدىس آن­ها هستند و ىا در پى آدم­هاى بزرگ به معناى زمىنى و مادى آن هستند؛ حال آن كه عظمت پىامبران در همان كمال انسانى آن­ها نهفته است. 

[﴿زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ﴾]

پرسش: در قرآن در مورد پىامبران، تعابىرى چون ﴿زادَهُ بَسْطَةً في الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ﴾([10]) را نىز به كار برده است. 

پاسخ: اىن­ها صفات مورد نىاز براى فرماندهى و سلطنت است و اىن تعابىر نىز در همىن سىاق به كار رفته است. تازه از تعبىر ﴿زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ﴾ استفاده كرده و نفرموده ﴿زَادَهُ قُوَّةً﴾ ىعنى در علم و جسم تعادل و توازن دارد و قدرت او با آن رسالتى كه بر عهده دارد متناسب است.

[علت مقام والای پیامبر ’ نسبت به انبیای پیشین ^]

پرسش: امتىاز اصلى رسالت پىامبر اكرم صلى الله علىه و آله چىست؟ 

پاسخ: قرآن مى فرماىد: ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّىنِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً﴾([11]) ىعنى دىن الهى، ىكى است. ىعنى همه­ى شرىعت­ها ىكى بوده است. آنچه پىامبر اسلام آورد، دىن كاملى بود. ادىان دىگر پىامبران هم كامل بود. اما انسان­ها تفاوت مى­كنند و مقتضىات آن­ها با همدىگر فرق مى­كند. باىد دىد چه چىزى براى آن­ها مناسب است. سطح زندگى، نوع مناسبات و معىارهاى دىگرى از اىن قبىل تعىىن­كننده است. جامعه­ى انسانى در معرض تحولات بسىارى است؛ اما دىن ىكى است. اىن تحولات به معناى اختلاف ماهوىِ ادىان و اىنكه مثلاً دىن پىامبر ما خصوصىتى داشته كه دىگر ادىان نداشته است نمى­باشد. نىازهاى جدىد و مسائل مستحدث [و نوىن]، احكام تازه و سطح خاصى از بىان را مى­طلبد؛ اما ماهىت ادىان ىكى است. مثلاً همه­ى احكام مورد نىاز جامعه­ى زمان نوح علىه السلام در تعلىمات آن حضرت مطرح شده بود. برخى از احكام هم مثل ارث همىشه مورد نىاز بوده و در همه­ى ادىان مطرح بوده است. 

اسلام و قرآن نسبت به دىگر ادىان و كتاب­هاى آسمانى، مهىمن است؛ چون بىان آن واضح­تر و همه­جانبه­تر است. نىاز انسان­ها در آن زمان شمول بىشترى داشته است. بشـر امروز مى­خواهد توسعه­ى بىشترى داشته باشد و باىد دىنى در كار باشد كه اىن بسط و توسعه را در نظر داشته باشد. همه­ى ادىان اىن­گونه بوده­اند. هىچ دىنى در زمان خود ناقص نبوده است. انسان­هاى زمان پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله و نسل­هاى آن­ها، فراگىرى و دقت بىشترى را مى­طلبىدند و مى­خواستند. اختلاف­ها عمدتاً در نحوه­ى بىان است. 

طبعاً از آنجا كه دىن اسلام از جامعىت، شمول و دقت بىشترى برخوردار است پىامبرى كه حامل اىن رسالت با اىن معانى و ابعاد است مأمورىتش بزرگ­تر و مهم­تر و سخت­تر از مأمورىت پىامبران گذشته است و حتماً مقامى والاتر دارد. 

[گسترده بودن سطح نیازها در زمان پیامبر ’]

پرسش: اىن نقل كه «برادرم موسى چشم راستش نابىنا بود و برادرم عىسى چشم چپش نابىنا بود و من هر دو چشمم بىنا است» آىا اشاره به آن ندارد كه شرىعت موسى به بُعدى پرداخته بود و شرىعت عىسى به بعد دىگرى و دىن پىامبر ما جامع و همه‌جانبه است؟ 

پاسخ: اىن با گفته­ى من ناسازگار نىست. بالاخره زمان موسى علىه السلام سطحى از دىن و بىان را مى­طلبىد و زمان عىسى علىه السلام سطح و بىانى دىگر را. در زمان پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله نىازهاى بزرگتر و گسترده­ترى در كار بوده است. شاىد اىن رواىت، نشان­دهنده­ى سطح نىازهاى زمان آن­ها است.

پرسش: مى­گوىند در ىهودىت، قانون و شرىعت، وجه غالب است و در مسىحىت، عرفان و طرىقت غلبه دارد؛ اما در اسلام هم شرىعت هست هم طرىقت. 

پاسخ: پىروان همه­ى ادىان به همه­ى اىن­ها مكلف بوده­اند؛ اما نوع و سطح نىازهاى آن­ها با همدىگر متفاوت بوده كه طبعاً سطح خاصى از ادبىات را مى­طلبىده است. هىچ شرىعتى منسوخ نشده است. تنها مى­توان گفت كه برخى از احكامِ شراىع پىشىن نسخ شده است. به اىن معنا كه اَمَد([12]) زمانى آن­ها فرا رسىده و دىگر اعتبارى ندارند. 

پرسش: به اىن ترتىب اگر در جاىى، حكمى مبىن نداشته باشىم آىا مى­توانىم احكام شراىع پىشىن را استصحاب كنىم؟ 

پاسخ: اىن پرسش را باىد از فقها پرسىد.

[تکامل انسان، دین کامل را می­طلبید]

پرسش: بالاخره فرق اساسى بىن امت اسلام و امت­هاى پىشىن كه مسلمانان را شاىسته­ى دىنِ كامل ساخته چه بوده است؟ 

پاسخ: به عنوان مثال توجه كنىد كه امروزه ما همه­ى تجربىات و تحقىقات مسلمانان را از صدر اسلام تاكنون در اختىار دارىم و دانسته‌هاى آن­ها را به دانش خود مى­افزاىىم و تمدن خود را بارورتر مى­كنىم و همه­ى كوشش­هاى آن­ها را به خدمت مى­گىرىم. همىن‌طور جامعه­ى زمان پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله نىز در حدّ خودش ماحَصَل همه­ى كوشش­هاى پىشىنىان را در اختىار داشت و به سطح بالاترى از معرفت و ظرفىت رسىده بود و دىن و بىانى با مفاهىمى فراگىرتر و دقىق­تر را مى­طلبىد. چرا که درىافته بود كه شراىعى در كار است و مفاهىم و ارزش­هاىى الهى وجود دارد و ... جاى آن بود كه پىامبرى بىاىد و دىن را با همه­ى حقاىق و دقاىق آن عرضه كند و قوانىنى دقىق­تر و جهان­شمول­تر و مناسب براى همه­ى زمان­ها را مطرح كند. انسان­ها به حدى رسىده­اند كه همه­ى آن حقاىق را درىافت كنند و بفهمند و با آن­ها تعامل بهترى داشته باشند و آن­ها را به كار بگىرند. هرچند اىن واقعىت به صورت تدرىجى شكل گرفته است اما به هر حال اىن قابلىت وجود داشته و دارد كه حتى به تدرىج به حقاىق و دقاىق دىن راه ىابند.

[اگر به دستورات اسلام عمل کنیم بهترینِ امت­ هستیم]

پرسش: آىا از آىه­ى شرىفه­ى ﴿كُنْتُمْ خَىرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ﴾([13]) بر نمى­آىد كه مسلمانان، امّت برتر هستند؟ 

پاسخ: اىن آىه، مفىد شرطىت و تعلىق است؛ ىعنى امت برتر خواهىد بود اگر امر به معروف و نهى از منكر بكنىد و ... از امىرالمؤمنىن علىه السلام در مورد بنی امىه نقل شده است كه اىن­ها بدتر از مردم دوره­ى جاهلىت هستند؛ زىرا حق را مى­شناسند و به آن عمل نمى­كنند؛ حال آنكه مردم عهد جاهلىت چون حق را نمى­شناختند با آن در ستىز بودند. پس، از اىن آىه برترى فعلى و مطلق به دست نمى­آىد. در مورد بنى اسرائىل هم آمده است كه خداوند آن­ها را به واسطه­ى پىامبران و دىگر نعمت­ها برترى داد؛ اما آن­ها قدر ندانستند و از حق روى گرداندند. ما بهترىن مردم هستىم ىا خواهىم بود چون امر به معروف مى­كنىم ىا خواهىم كرد و اگر به اىن وظاىف عمل نكنىم اىن فضىلت و مزىت را هم نخواهىم داشت. 

پرسش: برخى مى­گوىند كه تفاوت اساسى مسلمانان با دىگر امت‌هاى پىشىن در اىن بوده است كه امت اسلامى، اىن شاىستگى و كفاىت را داشت كه مىراث پىامبر خود را حفظ كند. اُمَم پىشىن، اىن كفاىت ىا اىن قدرت و امكان را نداشتند كه مىراث پىامبرانشان را حفظ كنند. مسلمانان حداقل، اىن تواناىى را داشتند كه قرآن را حفظ كنند. پس اىن امكان فراهم شد تا از آخرىن رسالت برخوردار شوند. 

پاسخ: حتى همىن قرآن را مسلمانان به تعبىر رواىات ما «أَقَامُوا حُرُوفَهُ وَ حَرَّفُوا حُدُودَهُ»([14]). بنابراىن اىن مطلب به طور جزئى قابل قبول است؛ اما با اىن توضىح كه وقتى در طول تارىخ، مردم اجمالاً با شرائع، احكام الهى و ارزش­هاى آسمانى آشنا شدند اىن تواناىى را ىافتند كه تعامل بهترى با دىن و دىانت داشته باشند و قابلىت حفظ امانت قرآن و تحمل مسئولىت دىن را پىدا كنند. دىگر، مثل امم پىشىن با ادىان الهى غرىبه و ناآشنا نبودند و مى­توانستند با حقاىق گسترده­تر و عمىق­تر، تعامل بهترى داشته باشند. حال اگر عمل كردند كه چه خوب و اگر نكردند مثل بنى اسرائىل خواهند بود. 

پرسش: از تعبىر ﴿هُدىً لِلْمُتَّقىن﴾([15]) نىز همىن بر مى­آىد؟ ىعنى كسانى كه تقواپىشه هستند از اىن هداىت و امتىاز برخوردار مى­شوند وگرنه مشمول آن نخواهند بود و امتىازى هم نخواهند داشت؟

پاسخ: بله.

[ادیان، محرک عقول هستند]

پرسش: به طور كلى پىامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و دىن اسلام چه نقش و تأثىرى در تمدن بشرى داشته است؟ 

پاسخ: همان‌طور كه امىرالمؤمنىن علىه السلام فرموده­اند پىامبران، دفىنه­هاى عقول را آشكار و فعال مى­كنند([16]). تأثىر ادىان در تمدن­ها در تحرک بخشىدن به عقول است. زمانى كه دىن اسلام حاكمىت پىدا مى­كند و ثبات و امنىت پىدا مى­شود و ظلم و فساد كاهش مى ىابد، طبعاً مجال براى رشد عقول و اىجاد تمدن فراهم مى­شود. ادىان، انسان­ها را به عقل و ارزش­ها فرا مى­خوانند و اىن خود زمىنه­ساز تمدن مى­گردد.

[اسلام، تمدن­ساز بود]

پرسش: اىن در مورد كلىت ادىان است. در مورد تأثىر خصوص اسلام چه مى فرماىىد؟ 

پاسخ: جاهلىت نقشى جز تخرىب و افساد نداشت. با ظهور اسلام، صلاح و سداد جانشىن فساد گشت و طبعاً امكان شكل­گىرى تمدن فراهم آمد. آن‌گاه كه اسلام آمد و براى معانى و مفاهىم متعالى، ارزش قائل شد و آن­ها را صاحب نقش و تأثىر در جامعه ساخت، طبعاً جامعه راه رشد و توسعه را پىدا كرد. قطعاً هر خىر و مطلوبى كه مسلمانان بعد از اسلام بدان نائل آمده­اند ناشى از اسلام بوده است. اگر جاهلىت به همان حال خود باقى مى­ماند، ما امروزه چه وضعى داشتىم؟ اسلام به همان اندازه كه مبناى عمل قرار گرفت منشأ شكل­گىرى تمدن اسلامى گشت و اىن­گونه به كلىت تمدن بشرى خدمت كرد.

طبعاً دىنى كه سلامتش حفظ شده و كامل­تر است در آفرىنشِ تمدن نىز اثرگذارتر خواهد بود. هر آنچه در اىجاد تمدن نقش دارد در اسلام تعبىه شده است. جاهلىت نقشى جز تخرىب و تضعىف مبانى تمدن نداشته است. اسلام هر آنچه را كه مانع شكل­گىرى تمدن بود از بىن برد و خود، زمىنه­هاى تحقق تمدن را فراهم كرد. هر خىر و فاىده­اى كه بشر دىده است به خاطر احىاى ارزش­ها است و اىن خدمتى است كه اسلام كرده است. اگر اسلام نبود، هىچ­كدام از عوامل تمدن­ساز هم نبودند و اساساً زمىنه­اى براى شكل­گىرى هىچ­كدام از تمدن­هاى بشرىِ متأخر باقى نمى­ماند. به اندازه­اى كه مردم نسبت به تعلىمات اسلام واكنش مثبت نشان دادند به همان اندازه در ساخت تمدن و جهت­دهى به آن توفىق ىافتند.

[بازگشت به جاهلیت در سایر ادیان] 

پرسش: همه­ى جوامع دىنى پس از انبىاى خود به جاهلىت پىشىن برگشتند. اىن، هم در مورد قوم حـضرت موسى علىه السلام و هم در مورد قوم حضرت عىسى علىه السلام صادق است. اما اىن اتفاق در جامعه­ى اسلامى پس از وفات پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله رخ نداد. 

پاسخ: رمز و راز اىن موفقىت در اىن است كه مردم به دلىل تأثىرات ادىان گذشته و رشد بىشترى كه ىافته بودند نسبت به تعلىمات پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله واكنش بهترى نشان دادند. پىروان دىگر ادىان، حتى بعد از اسلام با تعلىمات دىنىِ خود و حتى عالمان خود، برخوردهاى سلبى داشتند. اىنان تلاش­هاى پىامبرانشان را ناكام ساختند.

[پاسخ به یک شبهه: تمدن در سایه­ی کنار گذاشتن دین؟!] 

پرسش: برخى بر آن هستند كه اساساً رابطه­اى مىان دىن و تمدن نىست و اصولاً ادىان، تمدن­آفرىن نبوده­اند. همىن تمدن غربى، زمانى شكل گرفت كه غربى­ها از دىن روى­گرداندند. 

پاسخ: زمانى كه هىچ ارزش و هىچ معرفتى در كار نىست، چگونه مى تواند تمدنى شكل بگىرد؟ اگر ادىان نبودند اىن ارزش­ها و معارف چگونه مطرح مى­شد و باقى مى­ماند؟ نظم و نظام اجتماعى نیز در پرتو ادىان شكل گرفته است. قوانىن حاكم بر جوامع را ادىان تعىىن مى­كردند. بدون اىن­ها چگونه مى­توان تمدنى داشت؟ غربى­ها دىن خود را كنار نگذاشتند؛ بلكه آنچه را كه به نام مسىحىت رواج ىافته بود كنار گذاشتند. آىىنى كه آن برخوردهاى ظالمانه را با علم و عالِم داشته است نمى­توانست تمدن بىافرىند. در تمدن غربى آنچه جزء ارزش­ها و مؤلفه­هاى مثبت تلقى مى­شود همان چىزهاىى است كه در ادىان، مورد تأكىد قرار گرفته است.

[عقل و دین ستیزه­ای ندارند]

پرسش: در مورد امت اسلام هم گفته شده است كه تا زمانى كه فقط نقل نصوص دىنى و تفسىر قرآن و حدىث در كار بود تمدن به وجود نىامد. آنگاه كه مسلمانان در پى عقل و فلسفه رفتند و از تعلىمات و علوم دىنى فاصله گرفتند تمدن اسلامى پا گرفت و وقتى عقل­گراىى در قالب اعتزال ىا فلسفه افول كرد، تمدن اسلامى هم رو به افول گذاشت. 

پاسخ: تعبد نسبت به فرمان­هاى الهى، عىن عقل و خرد است. بىن دىن و عقل هىچ ستىز و ناسازگارى­اى وجود ندارد. تعالىم دىن در مورد نحوه­ى زندگى كردن و نحوه­ى تعامل با دىگران و از اىن قبىل، همه در مسىر درىافت­ها و خواست­هاى عقل است. علاوه بر اىن، دىن بارها به تعقل و تأمل فراخوانده است. عبادت نىز به آدمى، سكىنه و آرامش لازم را مى­دهد و زندگى را طىب و طاهر مى­كند. همه­ى اىن­ها عقل و علم را شكوفا مى­كند. مادامى­که آرامش و سلامت نباشد عقل نمى­تواند به كار بىفتد و محصول دهد. سر و سامان ىافتن جوامع و مناسبات اجتماعى در پرتو تعالىم و احكام دىنى بوده است. در فضاى به دور از تنش در روابط و مناسبات اجتماعى است كه عقل مجال نقش­آفرىنى مى­ىابد.

[چرا فلاسفه طرد می­شدند؟]

پرسش: اگر اىن­چنىن است پس چرا بارها فىلسوفان، مورد طرد عالمان ادىان و پىروان آن‌ها قرار گرفته­اند؟ 

پاسخ: آىا اىن فىلسوفان بوده­اند كه ارزش­ها را به جوامع پىشكش كرده­اند ىا اىن ادىان بودند كه جامعه را با ارزش­ها آشنا كردند؟! دىن، ارزش­ها را آورده و عقل هم آن­ها را تأىىد كرده است. هم­چنىن باىد روشن شود كه فىلسوفان را متدىنان طرد كرده­اند ىا كج‌اندىشان و بدخواهانى در كسوت دىن؟ گذشته از اىن، مگر فىلسوفان، نماد و نماىنده‌ی انحصارى تعقل هستند؟ ممكن است عقل ىک شخص به نتاىجى برسد كه با شرىعت و تشریع نسازد. اىن به معناى ناسازگارى عقل در كلىت آن با دىن نىست. دىن، عقل صحىح و عقل فطرى موجود در عموم انسان­ها را تأىىد مى­كند. اگر فرد شىادى پىدا شد و گفت خدا موجود نىست و فلسفه مرا به اىنجا رسانده است، آىا ما اىن سخن را از او مى­پذىرىم؟ آىا باىد هر آنچه را فىلسوفان گفتند بپذىرىم؟ برخى آراء، سلامت جامعه را نىز مورد تهدىد قرار مى دهد. عقل، احكام صرىحى دارد مثل علىت، عدم امكان تناسخ و از اىن قبىل كه كاملاً مورد تأىىد دىن نیز مى­باشد. گاهى عقل در حوزه­هاىى وارد مى­شود و نظر مى­دهد كه شاىستگى و قابلىت درک آن­ها و نظردادن در مورد آن­ها را ندارد. آىا باىد عقل بشرى آن­قدر تقدىس شود كه در جاىگاه خدا و تشرىع­كننده قرار بگىرد؟

[تثلیث صدر اسلام و تثلیث کنونی]

پرسش: به مناسبات اسلام و دىگر ادىان بپردازىم. برخى بر آن هستند كه آنچه در قرآن در خصوص دىگر ادىان گفته شده است ناظر به پىروان آن ادىان در آن زمان و در آن منطقه است و شمول و عمومىتى ندارد. مثلاً تثلىثى كه قرآن مى‌گوىد، مورد نظر گروه اندكى از مسىحىان جزىرة العرب بوده و با تثلىث راىج در مىان مسىحىان از گذشته تا كنون تفاوت دارد. نظر شما در اىن خصوص چىست؟ 

پاسخ: آنچه ما مى­دانىم اىن است كه مسىحىان، فرقه­هاى مختلفى داشته و دارند. با اىن همه، آنچه مسىحىانِ زمانِ ما در خصوص تفكر دىنى خود مى­گوىند با آنچه قرآن مى­گوىد و رد مى­كند ىكى است. البته به نظر اىنان امورى چون تثلىث از مسائلى نىست كه ما بتوانىم در باب آن­ها تفكر كنىم. پاپ از طرف ما در آن­ها تفكر مى­كند و تفسىر خود را ارائه مى­دهد و ما هم باىد بپذىرىم. معمولاً اىنان از بحث گرىزان هستند و امور را به غىب حواله مى­دهند و مى­گوىند: اىن­ها از اسرار الهى است و نمى­توان با عقل به آن­ها رسىد. اىنان تثلىث را منكر نمى­شوند و نمى­گوىند كه قرآن در مورد تثلىث آنان سخنى ناصواب گفته است؛ فقط تثلىث خود را عىن توحىد مى­دانند و فهم آن را از اسرار مى­دانند.

[مهم­ترین نقد مسترقان بر پیامبر اسلام ’]

پرسش: نقدهاى مهمى كه مستشرقان بر اسلام و پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله وارد كرده­اند كدام است؟ 

پاسخ: مهم­ترىن نقدها ىكى همىن جنگ و خشونتى است كه به اسلام و پىامبر اكرم نسبت داده­اند و «پاپ بندىكت شانزدهم» نىز آن را اخىراً تكرار كرد. همىن­طور نسبت­هاىى چون نابغه بودن، سىاست­مدار بودن و از اىن قبىل را بر پىامبر وارد كرده­اند تا جنبه‌ی الهى و پىامبرى آن حضرت را مورد انكار قرار دهند. مى­گوىند پىامبر اسلام صلّی الله علیه و آله كارهاى بزرگى كرده است؛ اما همه را در ساىه­ى شمشىر و جنگ صورت داده است. پس اسلام، دىن شمشىر است.

[نبردهای پیامبر’دفاعی و آزادی­خواهانه بوده­اند]

ما به اىنان مى­گوىىم كه شما فقط ىک مثال ارائه كنىد كه ثابت كند پىامبر صلّی الله علیه و آله ابتدا به جنگ كرده است. همه­ى جنگ­هاى پىامبر دفاعى بوده است. همواره مخالفان و دشمنان با تعرض به مسلمانان، جنگ و دفاع را بر آنان تحمىل كرده­اند. در جنگ بدر، پىامبر صلّى الله علىه و آله به مسلمانان فرمودند: «حقى را كه خدا براى شما قرار داده است بجوىىد». در جنگ بدر شاىد توهّم عمومى اىن بود كه پىامبر صلّى الله علىه و آله به قصد نبرد و براى گرفتن كاروان قرىش حركت كرده است؛ اما اىن سخن پىامبر صلّى الله علىه و آله نشان مى‌دهد كه جنگ براى استىفاى حقوق و اموال غصب­شده­ى مسلمانان در مكه بوده است. نبرد با مـشركان عموماً به خاطر مانع­تراشى آنان بر سر اىمان آوردن مردم بوده است.

منتقدان باىد پاسخ دهند كه مشركان به چه حق و مجوزى، مانع اسلام آوردن مردم و متعرض تازه­مسلمانان مى­شده­اند؟ همه­ى جنگ­هاى پىامبر صلّى الله علىه و آله جنگ­هاى آزادى­خواهانه و آزادى­بخش بوده است؛ ىعنى براى رفع موانع در برابر آزادى عقىده.

پرسش: ىعنى همه­ى جنگ‌هاى پىامبر دفاعى بوده است؟ 

پاسخ: اولاً: در همه­ى اىن جنگ­ها زمىنه­سازى و هجوم ابتداىى را مشركان و دشمنان اسلام انجام داده­اند. معارضان اسلام همواره در حال جنگ و ستىز با مسلمانان بوده­اند؛ جنگى دائمى و بى وقفه. با شروع و رسمىت دعوت پىامبر صلّى الله علىه و آله همه­ى مشركان بر ضدّ پىامبر صلّى الله علىه و آله اعلان جنگ كردند. 

پىامبر صلّى الله علىه و آله فقط آنان را به سوى خدا دعوت مى­كرد و هرگز از جنگ سخن نمى­گفت؛ اما آنان در همه­ى نواحى شبه جزىره، پىامبر صلّى الله علىه و آله را به عنوان دشمنى معرفى مى­كردند كه باىد با او جنگىد و او را از مىان برداشت.

همىن الان اگر كسى براى جنگ با من زمىنه­سازى كند و با اىن و آن هم­پىمان شود تا مرا از مىان بردارد و كمك­هاى مالى براى دشمنان من بفرستد، هر مبارزه­اى كه من علىه وى انجام دهم دفاع مشروع تلقى مى‌شود. شما نمى­توانىد در جنگ­هاى پىامبر نبردى را نشان دهىد كه گام اول را دشمنان برنداشته باشند.

ثانىاً: اساساً شرک، نبرد با خدا است و طبعاً مشرک نمى­تواند اسلام و دعوت به توحىد را بپذىرد و با آن كنار بىاىد و همواره در پى جنگ با دعوت توحىد است.

[آیات جهاد در قرآن چه می­شود؟]

پرسش: قرآن مى فرماىد ﴿قاتِلُوا الَّذىنَ لا ىؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْيَومِ الْآخِرِ وَ لا ىحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا ىدىنُونَ دىنَ الحَقِّ﴾([17]). 

پاسخ: اىن به طور مطلق نىست. هرگز اىن آىه بدان معنا نىست كه با هر کسى كه مشرک بود بجنگىد؛ بلكه با توجه به شأن نزول آن، ناظر به كسانى است كه اعلان جنگ كرده­اند؛ زىرا مـشركان از همان ابتداى دعوت رسماً و عملاً و علناً جنگى تمام­عىار را علىه پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله و گروندگان به آن حضرت اعلام و آغاز كردند.

[معصومین ^ آغازگر جنگ نبوده­اند]

پرسش: آىا الان اگر امام معصوم ظاهر و حاضر شود مى­تواند به جنگ ابتداىى فرمان دهد؟ آىا به خاطر آنكه مشركان را به توحىد رهنمون شود مى­تواند جنگى را آغاز كند؟ 

پاسخ: اىن مربوط به امام معصوم مى­شود. من كه نمى­توانم وظىفه­ى امام معصوم را تعىىن ىا كشف كنم.

پرسش: ىعنى ما نمى­توانىم در اىن خصوص بحث نظرى داشته باشىم؟ 

پاسخ: بله، ولى آنچه مسأله­ى اصلى ما است اىن است كه آىا ما مى‌توانىم جنگى را علىه شرک و مشركان، بدون هىچ نوع حمله و تهدىدى از سوى آنان آغاز كنىم؟ در خصوص معصومان هىچ سند و شاهدى ندارىم كه اىشان چنىن جنگى را صورت داده و آغاز كرده باشند. اما اىنکه پس از اىن، امام معصوم اىن كار را خواهد كرد ىا نه، اىن را من نمى­دانم و مربوط به شخص امام است. بنا به ظواهر، ما دلىلى ندارىم. اما امام معصوم مى­تواند بر اساس تأوىل عمل كند.

[امیر المؤمنین و حسنین ^ در جنگ­های خلفا]

شما ببىنىد چرا امىرمؤمنان حـضرت على علىه السلام در دوران حكومت خود هىچ جنگى را علىه مـشركان سامان نداد و فرماندهى نكرد؟ چه بسا آن حضرت، فتوحات زمان خلفا را هم به نفع اسلام نمى‌دانست. او مى­خواست نامسلمانان به آىىن اسلام در آىند، اما نه از راه جنگ. حضرت نمى­خواست اسلام را بر مشركان تحمىل كند. همچنین دلىلى ندارىم كه حسنىن علىهما السلام در فتوحات شركت كرده باشند. ما هىچ دلىلى ندارىم كه امام معصوم هجومى ابتداىى را علىه مشركان ترتىب داده باشد. اما در اىن خصوص كه بعد از اىن، امام معصوم در زمان حضورش چنىن نبردى را انجام خواهد داد ىا نه، من چىزى نمى­دانم.

پرسش: مگر قرآن كرىم مغلوب شدن اىرانى­ها و غالب آمدن رومى‌ها را پىش بىنى نكرد؟ آىا اىن دلىلى بر تأىىد آن نىست؟ 

پاسخ: اىن ماجراىى است بىن اىرانىان و رومىان و ارتباطى به مسلمانان ندارد. اىن خبرى است از واقعىتى كه بعدها رخ خواهد داد و در زمان پىامبر اكرم صلّى الله علىه و آله رخ داد. زمانى كه رومى­ها از بلاد فُرْس به حلب برگشتند، در آن وقت پىامبر اكرم صلّى الله علىه و آله سپاهى را متوجه آن­ها ساخت. روىاروىى سپاه «زىد ابن حارثه» و رومىان بعد از غالب آمدن رومىان صورت گرفت و هرگز اىن آىه، اشاره­اى به مغلوب شدن اىرانى­ها در زمان خلىفه دوم ندارد.

[عدم مشروعیت فتوحات خلفا]

پرسش: بله، ما هىچ دلىلى حاكى از تأىىد فتوحات از سوى امام على علىه السلام ندارىم؛ اما سخنى از آن حضرت در ردّ فتوحات نىز ندارىم. 

پاسخ: نامه­ى امام على علىه السلام به امام حسن علىه السلام را مورد تأمل دقىق قرار دهىد. در آن شواهدى هست كه بر عدم مشـروعىت فتوحات دلالت دارد. 

پرسش: در خصوص مشاوره­هاىى كه حضرت امىر علىه السلام به خلفا در اىن زمىنه­ها ارائه مى­كرد چه مى­فرماىىد؟ 

پاسخ: نظر مشورتى دادن غىر از تأىىد است. ماحَصَل آنكه هىچ مورد و دلىلى وجود ندارد كه امام معصوم جنگى ابتداىى را علىه مشركان آغاز كرده باشد؛ اما آىا امام چنىن حقى را دارد ىا نه، من در اىن باب چىزى نمى­دانم و نمى­گوىم. من اىن حق را ندارم؛ اما امام شاىد. من تكلىف اىشان را نمى­دانم.

[وظیفه­ی ما در قبال مشرکان]

پرسش: در نگاهى كلى و براى جمع­بندى بفرماىىد كه وظىفه­ى ما در قبال مشركان چىست؟ 

پاسخ: اگر حجت بر مشركان تمام شود و همه­ى راه­هاى مسالمت­آمىز طى شود و معلوم گردد كه بنا بر عناد و ستىز است و آن­ها در پى آن هستند كه سدّ و مانعى در برابر پىشـرفت توحىد اىجاد كنند، در اىن صورت مى­توان جنگى را علىه آنان آغاز كرد و اىن هرگز با آزادى عقىده منافات ندارد و اىن به معناى روا داشتن ستم بر حرىم دىگران نىست؛ زىرا اىن او است كه با اصرار خود بر شرک، ظلمى عظىم را روا داشته است و هم به خود و هم به حقىقت ستم كرده است: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظىمٌ‏﴾([18]).

توحىد، مقتضاى فطرت و حكم صرىح و قطعى عقل است. پس هر گاه حجت اقامه شد و شبهات بر طرف شد و دىدىم هنوز وى بر باطل پافشارى مى­كند و در پى تخرىب حق است، باىد از حقىقت دفاع كنىم و در پى به پاداشتن آن برآىىم و مانع تخرىب حق و حقىقت توسط مشركان شوىم.

[استفاده از شمشیر علی رغم وجود شبهه]

پرسش: اساساً چه اىرادى دارد كه ما توحىد را با شمشىر پىش ببرىم؟ 

پاسخ: با وجود شبهه و با وجود قانع نشدن فرد و در صورت عدم اقامه­ى ادلّه­ى كافى براى وى، جنگىدن با او كار ناصوابى است.

اما اگر ماجرا به سرحدّ جحود برسد: ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَىقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾([19]) در اىن صورت هىچ اىرادى ندارد كه او را با شمشىر به اذعان در برابر حق مجبور سازىم و مانع تجاوز به حقىقت و هتک آن توسط وى شوىم. 

اما اگر هنوز در غفلت به سر مى­برد و مطالب براى او روشن نشده است، درست نىست كه وى را مجبور كنىم كه ىا اىمان بىاورد ىا كشته شود؛ چرا که اىن کار، كارى است غىر منصفانه.

[اسرائیلیات و میزان اثرگذاری آن در منابع اسلامی] 

پرسش: وارد بحث دىگرى بشوىم؛ معروف است كه اسرائىلىات به مىراث دىنى ما راه ىافته است. آىا منابع شىعى از اىن آفت مصون مانده است؟ گوىا شما در اىن خصوص كتابى تألىف كرده بودىد كه متأسفانه در هجوم صهىونىست­ها به لبنان همراه با دست­نوشته­ها و منابع بسىار دىگرى در آتش غىظ دشمن سوختند.

پاسخ: من بنا به تحقىقات گذشته­ام در بىش از سى سال گذشته در خصوص تأثىر اهل كتاب بر مسلمانان در زمىنه­هاى مختلف به شواهد و موارد فراوانى برخورد كرده­ام كه نشان­دهنده­ى تأثىر عظىم آن­ها بر مىراث مسلمانان است و اتفاقاً مىراث شىعه در اىن زمىنه، كمترىن اثر را پذىرفته و كمترىن آسىب را دىده است. اما تفصىل ماجرا:

[چگونگی پیدایش اسرائیلیات]

در ابتدا، ىهودىان در شبه جزىره­ى عربستان حضور داشتند و اىن حضور فقط حضور فىزىكى نبود؛ بلكه حضور فرهنگىِ قوى­اى در وجدان و ذهنىت مردم داشتند. مردم شىفته­ى آن­ها بودند و آن­ها را منبع معرفت و علم مى دانستند؛ به وىژه آنكه ىهودىان، خودشان را به عنوان آشناىان به حوادث آىنده وانمود مى­كردند. همه­ى انسان­ها ماىل هستند كه خود را در برابر آنچه در آىنده پىش مى­آىد بىمه و صىانت كنند و از امر نادانسته و غائب در هراس هستند. وقتى كسانى مدّعى علم به آن امور مى­شوند، طبعاً در محىطى جهل­زده مورد توجه وىژه­اى قرار مى­گىرند. حتى اگر انسان بداند كه آن­ها دروغ مى­گوىند باز هم پىشگوىى­ها، آن هم در خصوص موضوعاتِ داراى حساسىت و اهمىت، تأثىر خود را مى‌گذارد.

ىهودىان از اىن نقطه ضعف انسانى كه در مىان عرب­هاى جاهلى، شدىدتر از معمول هم بود سود مى­جستند و خود را آگاه از غىب وانمود مى­كردند. قبائل و شخصىت­هاى مهمّى را مى­شناسىم كه براى اسلام آوردن خود، سراغ كاهنان ىهود مى­رفتند و از آن­ها نظر و اجازه مى‌خواستند. در مورد مسافرت­هاىشان با آن­ها مشورت مى­كردند و ... 

در بدو ورود پىامبر اسلام صلّی الله علیه و آله به مدىنه، معاهده­اى مىان پىامبر صلّى الله علىه و آله و ىهودىان امضاء شد؛ ىهودىان عرب، نه ىهودىان بنى­اسرائىل. پىامبر با قباىل «بني قرىظه» و «بني قُىنْقاع» و دىگر ىهودىان بنى اسرائىل معاهدات مستقلى را امضاء كرد؛ اما آن پىمانِ آغاز هجرت، بىن پىامبر و ىهودىان عرب منعقد شد. 

باىد توجه كرد كه اىن­ها چگونه به كىش ىهود در آمدند. اىن­ها كسانى بودند كه مثلاً مادرشان در هنگام بىمارى سختِ آن­ها نذر كرده بود كه اگر شفا ىابند آن­ها را به كىش ىهود در آورد. ىعنى ىهودىان از چنىن هىمنه­اى برخوردار بودند كه افراد تصور مى­كردند با چنىن نذرى مشمول عناىات وىژه خواهند شد. 

نفوذ اىن ىهودىان با ظهور پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله همچنان تا حدى باقى ماند. گاهى مسلمانان براى تعلىم، سراغ آن­ها مى­رفتند. اىن­ها مدارسى چند در شبه جزىره و از جمله در مدىنه داشتند. حتى بزرگان صحابه به اىن مدارس مى­رفتند و چىزهاىى را از آن­ها ىاد مى­گرفتند؛ حتى «حفصه» همسر پىامبر هم به اىن مدارس رفت و آمد داشت و گاهى مطالب آن­ها را براى پىامبر صلّى الله علىه و آله نقل مى­كرد و حضرت از اىن كار خشمگىن مى­شد و مى­فرمود: «اىنان حق و باطل را در هم آمىخته­اند و آنچه من آورده­ام به صورت پاک و روشن و«نقىة بىضاء» است؛ پس آن­ها را رها كنىد و از من پىروى كنىد»([20]).

همه­ى اىن­ها نشان مى­دهد كه ىهودىان همچنان نفوذ خود را حفظ كرده بودند. فقط تعداد بسىار كمى از مسلمانان تحت نفوذ اىنان نبودند. برخى از اصحاب خدمت پىامبر صلّى الله علىه و آله مى­آمدند و مى­كوشىدند تا برخى از مشاهىر ىهود را به پىامبر صلّى الله علىه و آله نزدىک کنند تا نزد آن حضرت مقبولىت پىدا كنند. بدىن ترتىب، بسىارى از القائات ىهودىان در ذهنىت مسلمانان راه ىافت و به رسوبات ذهنى آن­ها تبدىل شد.

[تسلط یهود بر جوامع اسلامی بعد از رحلت پیامبر ’]

اىن وضعىت هم در زمان پىامبر صلّى الله علىه و آله و هم بعد از آن ادامه ىافت. مثلاً منع كتابت حدىث، تحت تأثىر القائات ىهودىان بود. فرقه­اى از ىهودىان بودند كه فقط نوشتن تورات را جائز مى­دانستند. البته حاكمان در اىن مسأله، اهداف سىاسى را نىز دنبال مى­كردند؛ ولى كارشان مُلهَم از ىهود بود و مى‌گفتند «لَا كِتَابَةَ مَعَ كِتَابِ الله». مى­گفتند ممكن است كلام خدا با كلام پىامبر صلّى الله علىه و آله در هم آمىزد و چنىن و چنان شود.

گاهى حتى خلىفه اگر مى‌خواست مسافرت كند، با ىكى از كاهنان ىهود مشورت مى­كرد. البته برخى از اىنان به ظاهر مسلمان شده بودند. از اىن­ها مى­پرسىدند كه در مورد فلان مسأله، مثلاً در مورد خلفا ىا فلان واقعه، مطالبى در تورات و تلمود هست ىا نه؟ و آن­ها در اىن خصوص مطالبى را درست ىا نادرست، القاء مى­كردند. اىن­ها حتى در عرصه­ى سىاسى هم از اىن نفوذ و تأثىر برخوردار بودند. به مجرد منع كتابت حدىث، برخى از اىن عالمانِ سابقاً ىهودى را در مساجد راه دادند تا به نقل مطالب تورات بپردازند. اىن­ها ابتدا در پنج­شنبه­ها و دوشنبه­ها مجالسى داشتند و به مرور هر روزه شد. حتى خلفا هم در مجالس آن­ها حاضر مى‌شدند. ده­ها سال و بلكه صدها سال، اىن تأثىر و نفوذ باقى ماند.

طبىعى است كه اندىشه­هاى ىهودى در فقه، تفسىر، اعتقادات و ... راه ىافت. مثلاً مَقْدِسى در مورد وضو مى­گوىد: «وضوى ىهود عىناً همان وضوى ما اهل سنت است» و ىا اىن­که گفته است: «حوا از پهلوى چپ آدم آفرىده شد» و ... 

«حجاج ابن ىوسف» از طواغىت بنى امىه در عراق، پذىراى ىهودىان مى­شد. آن­ها به وى مى­گفتند كه ما در كتاب­هاىمان خوانده­اىم كه چنىن و چنان ... و وى به سخنان آن­ها ترتىب اثر مى­داد و گاهى بر اساس آن سخنان به جاىى حمله مى­كرد. نوشته­اند كه درازگوشى در جاىى بول كرد. ىك ىهودى، خاکِ آلوده به بول را برداشت و با خود برد. از او پرسىدند: چرا اىن كار را كردى؟ گفت: در كتاب­هاىمان خوانده­اىم كه در مكانى كه اىن حىوان بول مى­كند مسجدى ساخته مى­شود كه از فضىلت بسىارى برخوردار است و ... حجاج هم اىن را جدى گرفت و در آنجا مسجدى ساخت.

[تأثیر اسرائیلیات بر میراث شیعی]

پرسش: در مورد تأثىر احتمالى اسرائىلىات بر مىراث شىعه توضىح بفرماىىد. 

پاسخ: در مورد شىعه، به ىُمن وجود ائمه­ى طاهرىن علىهم السلام اىن اسرائىلىات كمتر راه ىافته است و اىن ىک ادعاى بى­پشتوانه نىست. مثلاً در مقابل اىن گفته­ى كعب الأحبار كه كعبه هر روز صبح به سوى بىت المقدس سجده مى­كند امام باقر علىه السلام مى فرماىد: كعب الأحبار دروغ مى­گوىد؛ خداوند لعنتش كند. ائمه و شىعىانِ آن­ها در كمىن اهل كتاب بودند و رفتارهاى آن­ها را زىر نظر داشتند. مثلاً تبعىد و آزار ابوذر به خاطر عصاىى بود كه بر سر كعب الأحبار زده بود كه چرا تو در مورد دىن ما نظر مى­دهى و سخن مى­گوىى. «عبدالله پسـر عمرو عاص» و «ابو هرىره» از اىنان مطالب بسىارى را مى­شنىدند و نقل مى‌كردند. اما ائمه علىهم السلام از آغاز، سدّ منىعى بىن اصحاب خود و اهل كتاب اىجاد كرده بودند.

با اىن همه، در منابع شىعى هم مطالبى راه ىافته كه از سنخ اسرائىلىات است. مثلاً تا زمان علامه­ى حلّى اىن فتوا وجود داشت كه مى­توان به سوى صخره در بىت المقدس نماز خواند. واقعىت اىن بود كه بنى امىه براى مدتى قبله­ى مسلمانان را از كعبه به سوى صخره تغىىر دادند؛ زىرا «عبدالله ابن زبىر» بر حجاز و مكه استىلا ىافته بود و بنى امىه مى­ترسىدند كه اهل شام در صورت حج گزاردن تحت تأثىر تعلىمات و تبلىغات ابن زبىر قرار بگىرند؛ لذا قبله را به سمت صخره تغىىر دادند و حج را نىز براى مدتى در همىن مكان به جا آوردند و مسجد صخره را بنىان كردند و احادىثى در فضىلت اىن مكان و تغىىر قبله به سوى آن وضع كردند. 

بنى­هاشم به تبع ائمه علىهم السلام قبله­ى خود را تغىىر ندادند. حجاج، قاضى­اى را به [منطقه‌ى] واسط فرستاد. نماىنده در واسط دىد كه قبله به سوى كعبه نىست. خواست قبله را اصلاح كند. به او اىن اتهام را زدند كه رافـضى است. رواىاتى از ائمه علىهم السلام صادر شد كه براى حفظ تقىه بود. «ىستَحَبُّ التَّىاسُرُ» ىعنى به سوى همىن قبله نماز بخوانند. با اىن همه جز در مواردى معدود، مىراث شىعه از اسرائىلىات در امان مانده است.

[تنقیح روایات اعتقادی]

پرسش: منابع رواىى فقهىِ ما چند بار تنقىح و تهذىب شده است؛ چرا اىن كار در خصوص رواىات اعتقادى صورت نگرفته است؟ 

پاسخ: رواىات فقهى بر اساس مبانى و روش­هاى پذىرفته شده در علوم نقلى و در فقه الحدىث و سندشناسى تهذىب مى­شود. اما رواىات اعتقادى، نىازمند روش­ها و اصول متفاوتى است كه هنوز به طور كامل طراحى نشده است. در فقه، ما در پى مبناى عمل و حكم شرعى هستىم؛ اما رواىات اعتقادى ناظر به واقعىت و  باىدهاى قلبى و ذهنى است و مبانى خاص خود را مى­طلبد.

[مدار حجیت روایات در تاریخ مانند فقه نیست]

پرسش: نظر جناب عالى در خصوص حجىت اخبار آحاد در موضوعات اعتقادى و تارىخى چىست؟ 

پاسخ: در موضوعات تارىخى، ما بر پاىه­ى شواهد تارىخى همراه با تحلىل آن­ها عمل مى كنىم؛ به عنوان مثال اگر فرضاً در رواىات فقهى به شىعه بودن راوى اهمىت مى­دهىم، در اىن جا گاه گفته­ى ىك غىرشىعى را مى­پذىرىم؛ چون شواهدى در كار است. مثلاً اگر ىک سنى در مورد شخصىت­هاى مورد احترام اهل سنت اىرادى را نقل كند اىن به صحت نزدىك­تر است تا نقل همىن مطلب توسط ىک شىعه. به عبارت دىگر بحث، دائرمدار واحد ىا متواتر بودن خبر نىست؛ بلكه منوط به مىزان و كفاىت شواهد است. 

[راه اطمینان به نقل­های تاریخی]

پرسش: با همه­ى دخل و تصرف­ها و جانبدارى­ها و تعصب­هاى تارىخ‌نگاران و راوىانِ وقاىع تارىخى، چگونه مى­توان به نقل­هاى تارىخى اطمىنان كرد؟

پاسخ: واقعىت­ها و حقاىق تارىخى­اى وجود دارد كه به هىچ وجه قابل انكار نىست. همىن مسلّمات، نقطه­ى ثقل و اتّكاى ما در بررسى صحت و سقم دىگر نقل­هاى تارىخى مى­شود.

اما از لحاظ دسترسى به منابع معتبر؛ درست است كه در گذشته منابعى بوده كه هم اكنون در اختىار ما نىست؛ اما با توجه به تتبّعات و ارتباطات گسترده­اى كه امروزه رونق بىشترى ىافته است، ما در مجموع نسبت به تک­تک علماى پىشىن به منابع بىشترى دسترسى دارىم. 

اما در مورد موضوعات اعتقادى، اىن كه مثلاً گذشتگان چنىن و چنان اعتقادى داشته­اند تعىىن­كننده نىست. اگر همه­ى علماى پىشىن، اعتقاد و باورى داشته­اند و من امروزه با توجه به منابع و ادله­ى در دسترسم به باور دىگرى برسم، همىن برداشت و تحلىل خودم مبناى الزام‌آور خواهد بود. اىن كه مثلاً شىخ صدوق و دىگران به سهو النبى معتقد بوده­اند براى من حجىت­آور نخواهد بود. 

نكته­ى دىگر اىن‌كه باورهاى اعتقادىِ ما در تأىىد و تكذىب نقل­هاى تارىخى اثرگذار است. وقتى كه ما به عصمت پىامبر اسلام صلّى الله علىه و آله معتقدىم، طبعاً نقل­هاىى را كه با اىن مقام و منزلت ناسازگار است نمى‌پذىرىم.

[حاکمیت باورهای اعتقادی بر نقل­های تاریخی]

پرسش: اىن در صورتى است كه شما مقام عقل را برتر از نقل بدانىد. اما كسانى هستند كه نقل را بر عقل مقدم مى­كنند، چگونه اىن باورهاى اعتقادى را مبناى صحت و سقم اخبار تارىخى قرار مى­دهند؟ وقتى شىعه و سنى همه نقل مى­كنند كه پىامبر سهو مى­كرد چگونه مى­توان از كنار آن گذشت؟ مشاىخ قم كه به سهو النبى معتقد بودند، همه محدّث و نقل­گرا بودند. 

پاسخ: قمى­ها نىز به اندازه­ى ما به عقل احترام مى­گذاشتند و آنچه را بنا به حكم عقل با نبوت پىامبر ناسازگار بوده است نمى­پذىرفتند. اگر ده‌ها حدىث معتبر هم عرضه مى­شد كه كارى غىر اخلاقى را به پىامبر نسبت مى­داد حتماً آن­ها هم زىر بار آن نمى­رفتند. 

پرسش: اىن لزوماً به خاطر حكم عقل نىست؛ بلكه به خاطر نقل­هاى معتبر دىگرى است كه دامان پىامبر صلّى الله علىه و آله را از اىن­گونه كارهاى غىراخلاقى پاک دانسته است. 

پاسخ: شىخ صدوق كتاب «الإعتقادات» را نوشته و شىخ مفىد آن را رد كرده است. بسىارى از اعتقاداتِ پذىرفته­شده در كتاب شىخ صدوق، متكى به عقل است، نه نقل. فرق شىخ صدوق با شىخ مفىد در اىن است كه مجال را در برابر عقل به طور كامل نگشوده و به اعتبار مطلق و كلّى عقل باور نداشته است. قبول نداشته كه با هر حكم عقلى اگرچه غىرصرىح و غىرقطعى، بتوان نقل­هاى معتبر را كنار گذاشت. 

پرسش: شىخ صدوق مى­گوىد من عقلى را قبول دارم كه مفسّر وحى و نقل است؛ اما عقلى كه بخواهد مستقلاً حكم كند و در برابر وحى باشد مورد قبول من نىست. حتى شناخت خدا فقط از راه منابع ممكن است. 

پاسخ: پرسش من اىن است كه آىا شىخ صدوق با اتكاء به برخى نقل­ها ـ اگر فرضاً معتبر هم باشد ـ مى­پذىرد كه پىامبر اسلام مثلاً ـ العىاذ بالله ـ عاشق همسر «زىد ابن حارثه» ىعنى «زىنب بنت جحش» شده باشد؟!

پرسش: اگر احادىث مستفىض در كار باشد قبول مى­كند. شىخ صدوق با توجه به نقل­هاى معتبر دىگر، اىن نقل­ها را رد مى­كند نه بر پاىه‌ى عقل. به عنوان نمونه عرض مى­كنم كه «محمد بن حسن بن ولىد» دو شاگرد داشت؛ ىكى شىخ صدوق و دىگرى «صىرفى». صىرفى به رؤىت خدا در روز قىامت معتقد بود و تكىه­اش به رواىات زىادى بود كه در اىن خصوص رسىده است؛ ولى شىخ صدوق اىن را قبول نداشت و مى­گفت كه رواىاتِ نقل شده در «جامع بزنطي» و در كتاب «محمد بن حسن بن ولىد» را براى آنكه مردم به شبهه نىفتند نقل نمى­كنم. 

پاسخ: از كجا مى­گوىىد كه صىرفى شىعى خالص بوده است؟ 

[شیعیان اهل غلو نیستند]

پرسش: آخرىن پرسش ما در خصوص غلو و غلات است. آىا به خاطر پىراىه­هاىى كه پىرامون باورهاى شىعه در مورد ائمه بسته شده، به مرور در دام غلو نىفتاده­اىم؟ 

پاسخ: ممكن است در عقائد شىخىه غلو وجود داشته باشد؛ اما در عقائد جرىان اصلى تشىع، غلو وجود ندارد. 

[علویان]

پرسش: در مورد عقائد علوىان چه مى فرماىىد؟ 

پاسخ: آن­ها كه در شمار شىعىان نىستند.

پرسش: در اصل كه شىعه‌ی امامى اثناعشرى بوده­اند. 

پاسخ: نمى­توان آن­ها را جزء جرىان اصلى تشىع دانست. مخالفانِ ما همىن رفتارها و باورهاى اىنان را چماقى مى­كنند علىه شىعه؛ حال آن كه ما آن­ها را جرىان راست‌كىش شىعى نمى­دانىم.

[امروزه منابع بیشتری در دسترس است]

پرسش: باورهاىى هست كه زمانى غلو تلقى مى­شده؛ اما الان در مىان ما كاملاً پذىرفته شده است. 

پاسخ: برعكس؛ مى­توان گفت كه امروزه ما به منابع و شواهد بىشترى دسترسى دارىم و بهتر مى­توانىم عقاىد درست و معتبر را تشخىص دهىم. حتى در مورد اصحاب ائمه علىهم السلام به راحتى مى‌توان گفت كه برخى از اصحاب امام باقر علىه السلام و امام صادق علیه السلام از برخى اصحاب و نزدىكان امىر المؤمنىن علىه السلام معرفت بىشترى به حقىقت امامت داشتند. من به واقع به وجود غلو در تشىع كنونى معتقد نىستم.

([1]) سوره­ى قلم: آىه­ى 4.

([2]) سوره­ى توبه: آىه­ى 128.

([3]) همان.

([4]) سوره­ى نوح: آىه­ى 27.

([5]) سوره­ى انفال: آىه­ى 33.

([6]) اخيراً علامه كتابی را در این باره با عنوان «براءة یونس علیه السلام» به رشته‌ی تحریر در آورده که منتشر شده است و به این قبیل شبهات پاسخ دادند.

([7]) سوره­ى نساء: آىه­ى 171.

([8]) سوره­ى آل عمران: آىه­ى 45.

([9]) ر. ک: تفسير سمعانی: ج 1، ص 313؛ تفسير آلوسی: ج 3، ص 49؛ جامع البيان عن تأويل آي القرآن، الطبری: ج 3، ص 326؛ صحيح بخاری: ج 4، ص 94.

([10]) سوره­ى بقره: آىه­ى 247.

([11]) سوره­ى شورى: آىه­ى 13.

([12]) مدت زمانى.

([13]) سوره­ى آل عمران: آىه­ى 110.

([14]) الکافى: ج 8، ص 53؛ مرآة العقول: ج 25، ص 115؛ بحار الأنوار: ج 75، ص 359، باب 27.

([15]) سوره­ى بقره: آىه­ى 2.

([16]) «فبعث فيهم رسله وواتر إليهم أنبياءه ليستأدوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسي نعمته . ويحتجوا عليهم بالتبليغ . ويثيروا لهم دفائن العقول». (نهج البلاغة: خطبه‌های امام علی  علیه السلام، ج 1، ص 23).

([17]) سوره­ى توبه: آىه­ى 29.

([18]) سوره­ى لقمان: آىه­ى 13.

([19]) سوره­ى نمل: آىه­ى 14.

([20]) «أمهوّكون أنتم ؟! لقد جئتكم بها نقية بيضاء، والله  لو كان موسى حياً ما وسعه إلا اتباعي». (برای اطلاع از مصادر، به الصحیح من سیرة النبی الأعظم: ج 1، ص 113مراجعه شود.


منبع : هفت آسمان، شماره­ى 32 ، 1385/12/01، ص17ـ 40.